هنر زنان:
تا پیش از اواسط قرن بیستم تعداد کمی از زنان به مدارس هنر راه میافتند یا امکان کسب آموزش هنری رسمی را پیدا میکردند اما گسترش تدریجی حقوق شهروندی برای زنان و دستیابی آنها به حقوق مدنی و اجتماعی و سیاسی در اواسط قرن بیستم زمینه ورود آنها به نهادهای رسمی را تسهیل نمود و به شکل گیری نظام بر سر بازنمایی بدن زنان دامن زد.
زنان هنرمندی که بین سالهای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ متولد شدند شدیدا در معرض اندیشه های فمینیستی بودند و عمیقاً از جنبش زنان یا دیگر جنبش های اجتماعی تاثیر پذیرفتند. به طوری که به ندرت توانسته از پرداختن به جنسیت در کار هنری بپرهیزند و حتی نحوه عملکرد آنها در دانشگاه نیز به شدت متاثر از اندیشه ها و فعالیت های فمینیستی بود. به علاوه گسترش تدریجی آموزش عالی در دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۶۰ باعث دسترسی زنان به آموزش رسمی و نهادهای هنری شد که در این زمان به شکل فزایندهای از زبان و معیارهای رشته های انتقادی همچون جامعه شناسی تاثیر میپذیرفتند.
فمنیست در دهه ۱۹۸۰
بعد از این دوره به طور خاص در دهه ۱۹۸۰ تاسیس گروههای هنری زنان و انتشارات زنان باعث شکل گیری شبکه های خاصی جهت توسعه و تبادل اندیشه ها شد. بر اثر این تحولات با شروع دهه ۱۹۸۰ دیگر نظریه فمینیستی جایگاه خاصی در برنامه درسی رشته های مرتبط با آموزش هنر پیدا کرده بود در چنین فضایی بود که نقد های فمینیستی از هنرهای تجسمی در هر دو بعد نظریه و عمل به راه افتاد و شرایط برای مداخله های فمینیست ها نظیر مداخلههای که به مدد آثار پولاک انجام گرفت فراهم گشت.
هنر زنان دهه۱۹۸۰
در دهه ۱۹۸۰ هنر زنان دیگر بر سیاست بدن زنان تمرکز نکرد بلکه واسازی معناها و به پرسش گرفتن نشانه ها را در دستور کار خود قرار داد.
این تغییر رویه قبل از هر چیز ناشی از تأثیر نظریه روانکاوی بود که هنرمندان از آن برای تاکید بر سیاست نگاه خیره استفاده می کردند نگاه خیره به تعبیر نید(nead) به بدن زنان نظم می بخشد. بدین طریق آن را به مثابه ابژه ای سالم بی نقص,ایده آل, و پر مایه بازمینمایاند و در عین حال واقعیت گوشتالوی کثیف و پرنقص آن را کتمان میکند.
فمینیست ها قضیه را اینگونه طرح می کنند که زنان چگونه وادار می شوند و بدن هایشان را ماده خام برای دستکاری و نمایش بینگارند و خود را دائماً به دست بررسی و آزمون بسپارند.
کارهای سیندی شرمن نقد بصری همین تصور چگونه از زنانگی است در عکسهای دستکاری شده و افشای خودشیفتگی نهفته در زنانگی و بزرگنمایی و برجستهسازی اعضای بدن زنانه ابزاری می شود برای تبدیل همزمان عینیت یافتگی زنانه به سوژه و ابژه. به علاوه با بهکارگیری شگرد نقیصهparody پارهای تأثیرات متقابل متن و تصویر را نشان میدهد و نیز نمایان میسازد که بین تلاش برخی زنان برای زدودن عیوب و نواقص از بدن زنانه و نمایش تصویری صیقل یافته از آن, از یک سو و انتقادات فمینیستی از اثرات سرکوبگر این فرایند های تغییرات آرایشی از سوی دیگر رابطه متقابل وجود دارد. علاوه بر شرمن هنرمندان دیگری نیز دست به دست کاری آگاهانه تصاویر زنانه زده اند.
علاوه بر نظریه روانکاوی رهیافت دیگری که در ۱۹۸۰ در هنر زنان تاثیر گذاشت پسامدرنیسم بود این برنامه برای یک هستی شناسی جدید ارائه میکرد این هستی شناسی بر تفاوت تأکید مینمود و ابزارهایی چون تخصیص, واژگون سازی و طنز آگاهانه را به خدمت گرفت.
فمینیست و پسامدرنیسم:
اگرچه بسیاری از منتقدان فمینیست هنر در ابتدا نیز فواید و امکانات پسامدرنیسم برای زنان را ناچیز پنداشتند لیکن برخی زنان هنرمند رفته رفته آن را به مثابه شیوه ای برای برساختن معنا های جدید درباره زنانگی پذیرفتند. یکی از چالش های عمده پیش روی پسا مدرن این بود که آنها میخواستند در عین بازنمایی هستی جسم مند زنانه, از به ابژه تبدیل کردن آن بپرهیزند, زنانگی را به بدن تقلیل ندهند و نیز بر فنون تجسمی نهادها و پراکتیس هایی که بدن زنانه را تکه تکه و به ابژه تبدیل میکنند تکیه نکنند.
در هستی شناسی جدید زنانگی تعریف شده ذیل نظام مردسالاری کاربردی طنزآلود( آیرونیک )پیدا کرد. مقصود از بازنمایی تفاوت بازنمایی تفاوتی ذاتی و بیولوژیک بلکه بازنمایی تفاوت منبعث از تفکر و ساختار مردسالار بود. این نوع هنر به نقاشی که هنری منحصرا مردانه بود و با تجسم بخشی مدرنیستی بدن زنان سروکار داشت روی خوش نشان نمی داد. در عوض از طیفی از رسانههای دیگر همچون عکاسی و چیدمان بهره میجست. پسامدرن در تولید ایماژهای بصری زنانه مراقب بود که زنانگی را به بدن تقلیل ندهند آنها همچنین تاکتیکهای نظیر باز شکل دهی, در کنار هم قرار دادن و دستکاری آگاهانه را دستمایه قرار دادند تا نشان دهند که اندیشه های مربوط به بدن زنان و زنانگی چگونه شکل می گیرند.
هنر زنان در دهه ۱۹۹۰
هنر زنان و تحلیل فمینیستی در دهه ۱۹۹۰ پرسشهای هنجارین مربوط به چرایی و چگونگی بازنمایی بدن زنانه را کنار گذاشتند و به مباحث پدیدارشناختی پیرامون معنا و تجربه روی آوردند. این چرخش در حوزه تحلیل فمینیستی به تعبیر بترتُن, به معنای گذار از مسئله نگاه( فاصله )به مسئله تنانگی (لمس) بود و در حوزه تولید هنرهای تجسمی نوعی بازگشت به تمرکز صریح به بدن زنانه محسوب می شود علاوه بر این چرخش, چرخشی دیگری نیز در همین دهه, هم در حوزه تولید هنر زنان و هم در تحلیل فمینیستی روی داد و طی آن هر دو به (دیدگاهی بدن محور) روی آوردند. این دیدگاه خود واکنشی به عقلانی سازی و تنظیم بدن اجتماعی در مدرنیته بود, بدنی که در آثار هنری مدرنیستی از آن جسم زدایی شده بود. این چرخش کلی تر دوم به دیدگاه بدن محور را می توان( باز جسم مند سازی) نام نهاد. که بخشی از تلاش برای بازنمایی بصری ابعاد سرکوبشده, تنظیم ناشده و جسمانی خود است اگرچه این هدف اشتراکات بسیاری با هدف هنر زنان در دهه ۱۹۷۰ دارد, وجه تفاوتش در این است که حمایت نظریه های فمینیستی بدن را در پشت سر دارد که برای آن مشروعیت آکادمیک فراهم میکنند.
نظریه های فمینیستی بدن در دهه گذشته به سرعت رشد و گسترش یافته اند و امروزه فمنیست ها در بسیاری از رشتهها به دیدگاه بدن محور روی آوردهاند. کاری که بخشی از واکنش کلی آنها به فعالیت ها و دانش های بدن زدوده( که به زعم فمینیستها هسته اصلی رشته های دانشگاهی موجود را تشکیل میدهند) بوده است.
یکی از مزایای هنر فمینیستی این مسئله است که هنر تجسمی معاصر که زنان آن را تولید و محققان فمینیست آن را تفسیر میکنند با کندوکاو در امکان هستی شناسی زنانه و کاوش در چیستی یک فرهنگ مشخصا زنانه نقشی اساسی در احیای تنانگی زنان دارد. پرسش از چیستی فرهنگ زنانه پرسشی بسیار مهم و اساسی برای همین فمینیسم معاصر است که طرح و پیگیری آن دانش های صوری و تخصصی مردانه را با چالشی دائمی مواجه میکند.
3 پاسخ
سلام و روز بخیر
منبع نوشته ها رو ذکر نفرمودید.
مخقاله بسیار خوبی بود و کلی نکته خوب داشت
همیشه هنر زنان در دوره های مختلف کم دیده شده است ولی در دهه های اخیر بیش تر دیده می شود