ارنست کاسیرر

ارنست کاسیرر، آلمان،(1874-1945): Erncst Cassirer

ارنست کاسیرر فیلسوف نئوکانتی است. او مطالعاتی درباره نماد در زبان ، علم و اسطوره شناسی انجام داده است اما کتابی مستقل درباره هنر وزیبایی ندارد.

اشکال نمادین (The Symbolic Forms) در هنر

  1. در کتاب، فلسفه اشکال نمادین: فقط اشاره ای به شباهت های اسطوره ای و زبان دارد ،
  2. در کتاب منطق علوم فرهنگی و رساله ای درباره انسان: در فصل هایی به هنر و زیبایی پرداخته است.
  3. انتقاد از کروچه و کالینگ وود و دوی که مروج هنر بیانگر بودند. او در مقابلش فرمالیسم (شکل  و نماد خود اثر است) ارائه می دهد.
  4. کاسیرر: نماد مورد محسوسی است، که دارای لایه های تو در توی معنایی باشد .

اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم نئوکانتی ها از جمله کاسیرر تعریفی ” کلاسیک ” از نماد)  (Symbol رائه دادند. هر گاه معنایی در پس حجاب شکل یا مورد محسوس پنهان شود شکلی از نماد ایجاد می شود . اما بعدها کاسیرر تعریف دیگری از نماد ارائه داد : نماد مورد محسوسی است ، که دارای لایه های تو در توی معنایی باشد .

  1. کارکرد نماد از نقش های معنا شناسانه آن شناخته می شود . از نظر کاسیرر هر گونه درک انسانی کارکرد و منش نمادین دارد .
  2. ادراک انسان (سوژه ) از پدیده (ابژه ) به موقعیت نمادین یا به بیان کاسیرر ” شکل نمادین ” وابسته است .
  3. اهمیت، اعتبار و معنای زبان به شکل های نمادین بستگی دارد . زبان نه تنها اشکال نمادین را منتقل می کند بلکه آن را می آفریند . فرایند شناخت به یاری زبان ” منش نمادین ” می یابد.
  4. کارکرد نماد در زبان ما را به کارکرد دیگر نماد و اشکال نمادین یعنی هنر هدایت می کند.
  5. ازنظر کاسیرر جهان فرهنگ یک نظام شکل های نمادین است . این نظام انداموار به ما امکان می دهد که جایگاه هر یک از این شکل ها و کار کردهای آنها را – در زبان و هنر – بررسی کنیم .

هر شکل نمادین دارای دو ساحت است : بعد محسوس و فیزیکی و بعد معنایی که در ساحت نخست پنهان است . این نسبت مورد محسوس و معنا سه شکل منطقی به خود می گیرد .

  1. بیان Expression
  2. بازنمایی  Representation
  3. معنای ناب هنر و اسطوره در حد بیان هستند، زبان در حد بیانگری و  Absolute meaningعلم در حد معنای ناب .

در هنر همیشه بین شکل یا مورد محسوس و معنا ی نمادین فاصله وجود دارد . اما از نظر کاسیرر این شکاف درمورد زبان وجود ندارد (برخلاف دیدگاه کروچه ) . انسان در زبان و علم ادراک حسی خود را در پیکر مفاهیم و قائده دسته بندی می کند، تا برای آنها معنایی وضع کند در واقع مورد نا معین و نا محدود را به موردی مشخص و معین تبدیل می کند. در هنر هم همین اتفاق رخ می دهد اما در هنر روش ویژه خود را دارد. این مسئله توسط پیکره بندی و شکل ناب پدید می آید. این منش بغرنجی خاص خود را دارد، بواسطه همین پیچیدگی است که در هنر میان مورد حسوس و معنا فاصله می افتد. بنابراین دگرگونی اشکال نمادین در هنر را باید در درون خود هنر و با منطق خاص آن بررسی کرد .

  1. کاسیرر هنر را گونه ایی مکاشفه واقعیت می دانست و معتقد بود که هنر از مفاهیم نتیجه نمی شود بلکه شهودی است .
  2. هنرمند قوانین خاصی را کشف نمی کند بلکه شکل ها را کشف می کند. هنر سازنده شکل هایی است که مستقل از هنر وجود ندارند. کارکرد اصلی هنر قدرت سازندگی شکل ها است .
  3. شکل ها فقط به ادراک حسی ما در نمی آیند بلکه از آنجا که ساخته می شوند با خود لایه های معنایی را حمل می کنند .
  4. ما با هنر از ادراک حسی می گذریم ، شکل های نهایی را باز می شناسیم و به معنا وارد می شویم .
  5. از نظر کاسیرر هر گاه معنا در هنر از جنبه ابژکتیو عمل کند مبنای کار تقلید است و هر گاه از سوی سوبژکتیو عمل کند تاکید بر بیان است . روند زیبایی شناسی از جنبه اول به سوی دوم گذر کرده است ، یعنی از دیدگاه ارسطو (که تاقرن هیجدهم معتبر بود ) به دیدگاه امروزی . زیبایی شناسی کنونی هنر را فردی می نمایاند زیرا جنبه ی سوبژکتیو دارد . اما “من ” در هنر از فرد می گذرد و به گونه ایی کلیت فرهنگی و تاریخی می یابد.
  6. کاسیرر هنر و زبان را از زاویه موقعیت ابژکتیو، ” تقلید ” می داند. از نظر او تا قرن هیجدهم نظر ارسطو مبتنی بر هنر تقلید از مورد محسوس مد نظر بود ، اما از قرن هیجده با رویکرد به هنر از زاویه بیان احساسات وعواطف ( رومانتیسیسم) هنر همچون “بیانگری ” مطرح شد و اصل مادی ابژکتیو بودن هنر نادیده گرفته شد .
  7. زیبایی شناسی کروچه و کالینگ وود در امتداد روند فراموشی موقعیت مادی و ابژکتیو هنر است که مورد نقد کاسیرر قرار گرفت. از نظر او کروچه وکالینگ وود ابزار بیان هنر را نادیده می گیرند، در حالی که همین ابزار در بحث از زیبایی اهمیت دارند . هر بیان حس و عاطفه هنر نیست بلکه باید غایتی داشته باشد در بیرون از خود یعنی ” غایتی بدون فرجام ” تا هنر دانسته شود و این نهایت و فرجام در شکل نمادین قرار دارد. کنش و اثر هنری معنایی نمادین دارد.
  8. معنا در هنر سر راست و بدون میانجی نیست بلکه با واسطه ” تصور و تفسیر ” است .
  9. هنر همچون سایر اشکال نمادین صرفا تقلید یا باز آفرینی نیست ، بلکه همانند زبان و علم یکی از روش های کشف واقعیت است و اما زبان و علم تفاوتی با هنر دارند، یعنی هر دو در حال ” تلخیص واقعیت ” هستند اما هنر در حکم ” تشدید واقعیت ” است .
  10. علم به ساده سازی مفاهیم و کیفیات جزئی می پردازد . اما هنر ” تصوری شهودی ” را ارئه می دهد که کلی است . برای دانشمندان موضوعی واحد نتیجه ی یکسانی را در پی دارد ، اما برای دو هنرمند موضوع یکسان تصویری یکسان را خلق نمی کند. این منش دو گانه هنر یعنی هم خاص و هم همگانی ( هم سوبژکتیو و هم ابژکتیو ) است ، این خصوصیت نه تنها هنر را از علم بلکه از زبان نیز جدا می کند. به همین دلیل کاسیرر شاهکارهای هنری را صرفا تصویری نمی داند بلکه آنها را بیان انحصاری می داند ، که تازه ، ژرف و نمادین هستند . از نظر او هنر احساسات صرف نیست ، وحدتی مداوم و ژرف است.
  11. توجه به شکل اثر هنری دیدگاهی بود در تقابل با هنر بیانگر ونظریات اندیشمندانی مانند کروچه وکالینگ وود و دوی . در هسته مرکزی این نظریه دو مفهوم شکل و نماد قرار دارد. نمادهای هنری و شکل های دلالت کننده و شکل خود اثر هنری موضوع اصلی بررسی ونقادی است.

Select your comment provider from settings.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

علاقمندی ها 0