این کتاب را سالها پیش زمانی که عضو کانون پرورش فکری بودم به امانت گرفتم و از داستان لذت برده بودم . چند روز پیش, در عبور از قفسه های کتابخانه دوباره چشمم به همان کتاب خورد ” تیستوی سبزانگشتی “
ترغیب شدم دوباره به امانت بگیرمش جهت یادآوری, حتی با اینکه برای نوجوانان نگارش شده است ( که البته طبق یادداشت نویسنده در ابتدای کتاب دوستان تیستو از هرسن و سالی هستند ) و حتی با اینکه قبل ترها خواندمش !
اینکه ما آدم بزرگ ها در بیشتر مواقع اطرافمان را با عینک عادت میبینیم و میخواهیم در مغز فرزندانمان نیز زندگی در غالب عقاید و افکار از پیش ساخته شده مان رابگنجانیم…
زندگی تیستو ازین جهت برایم جالب است که شخصیتی پرسشگر دارد و بدنبال رویاندن خوبی ها در اطرافش است چیزی که با کمک آن میتوان زندگی را بهتر گذراند و اغلب همه ی ما بچه های قدیم آگاهانه یاغیر آگاهانه این نکته ی مهم را در دوران بزرگسالی به فراموشی می سپریم !
و اما انگشتان رویاننده و زندگی بخش تیستو … انگشتان سبز کننده ای که یادآور امیدها و آرزوهای دوران کودکی همه ی ماست و با گذشت زمان همه ی ما تبدیل به آدم بزرگ میشویم مثل بقیه آدم بزرگها, بدون رخ دادن هیچ معجزه ای !!!
- دراین داستان با زندگی تیستوی فرشته , خانواده اش, اسبش ژیمناستیک و عمو سیبیلو (معلم باغبانی اش ) …. و معجزه ی انگشتانش آشنا شوید.
پ.ن : طرز فکر پدرتیستو و آرزوهایش برای پسرش و شغل اش که در طی داستان دستخوش تغییر میشود در قیاس با افکار و معجزه ی انگشتان پسرش پارادوکسی زیبا بود برایم ,که در زندگی اکثرمان بچشم میخورد.
Select your comment provider from settings.