بعد از جنگ جهانی اول شیوه نقد اجتماعی جذبه ای در میان طبقه جوان پدید آورد ، چنان که در آلمان گئورک کایزر و برتولت برشت و در فرانسه ژان پل سارتر و کامو در رواج نقد اجتماعی کوشیدند و تحت تاثیر اوضاع اجتماعی قرن خشونت و استبداد را محکوم و برای ادبیات نوعی مسوولیت و تعهد اجتماعی قائل شدند .
نقد اجتماعی:
- در سراسر قرن بیستم بسیاری از هنرمندان آوانگارد هنر را به گونه ای نقد اجتماعی پنداشتند. بخش اعظم هنرمندان و مفسران معاصر کارکرد هنر یا دست کم هنر بلند پرواز را همراه نوعی نقد اجتماعی می دانند که پدیدارهای کلان اجتماعی همچون سرمایه داری، تبعیض نژادی و… را هدف حمله ی خود قرار می دهند.
- نقد اجتماعی می تواند به طور ضمنی ( و ناخواسته) در هنر مطرح شود چه بسا یک هنرمند مسائل و معضلات یک جامعه را آشکار کند. ضمن آنکه آگاه نباشد که چنین کاری را انجام می دهد.
- برخی از نظریه پردازان مانند هربرت مارکوزه بر این باورند که هنر اساسا و نه تصادفا نوعی انتقاد اجتماعی پیشرو است زیرا آثار هنری از طریق ساختارهای هسته ای آفرینش هنر، همچون قصه و بازنمایی، جایگزین هایی را برای موارد موجود عرضه می دارند و در نتیجه به نحو موثری امکان تغییر اجتماعی را نشان می دهند.
- هنر اساسآ نقد اجتماعی نیست بخش اعظم آن یا از لحاظ سیاسی ساکت است و یا به گونه ای غیر نقدی جانب سیاست را گرفته است. با این همه نقد و اعتراض اجتماعی راهی از راه های هنر است. راهی که از اواخر قرن هجدهم به این سو طرفداران هر چه بیشتری داشته و به ویژه در اواخر قرن بیستم هواداران پرشوری یافته است.
- شناخت ریشه ها در هر اثر هنری می تواند این حُسن بزرگ را در پی داشته باشد که ما را با به مبادی احتمالا مشترک فرهنگ های انسانی و شناخت بهتر آن ها برساند چنانکه کشف ریشه ی مشترک ممکن است ما را با شمار بزرگی از مفاهیم –اسطوره ها و نهادهای مشترکی که درفرهنگی خاص، وجود داشته پی ببریم.
Select your comment provider from settings.