آکادمی

آکادمی گرایی:Academi
نظریه ای که مفهومی خاص از زیبایی را بر طبق الگوی کالبد آدمی بدان گونه که توسط یونانیان و رومیان باستان رونمایی شده بود، جامع و مطلق بداند .این نظریه در سده شانزدهم در آکادمی های فلورانس و بلونیا شکل گرفت و سپس به نقاط دیگر اروپا راه یافت . در سده هفدهم با تاسیس (آکادمی نقاشی و پیکره سازی)در فرانسه به صورت مجموعه ای از قواعد خشک و قالبی در آمد .
آکادمی گرایی به معنای عام عبارت است از هر نظام زیبایی شناختی مدون و قابل تدریس در آکادمی ها که سدی در برابر نوآوریهای هنری ایجاد کند .
آکادمی ها:
آکادمی در اصل بیشه ای از درختان زیتون در حومه آتن بود که افلاطون و شاگردانش در آنجا به تدریس فلسفه می پرداختند .از این رو، مدرسه فلسفه افلاطون ،(آکادمی) نامیده شد. در دوران رنسانس ، در ایتالیا، عنوان آکادمی را به هر محفل فلسفی یا ادبی می دادند. در سده شانزدهم آکادمی ها جنبه رسمی به خود گرفتند و دامنه فعالیتشان گسترش یافت . در این جو بود که آکادمی های هنری به وجود آمدند.
نخستین آکادمی هنری، به معنای دقیق، با نام (آکادمی طراحی )توسط جرجو وازاری در فلورانس شکل گرفت(1562). او بدین وسیله قصد داشت هنرمندان را از قید تسلط اصناف برهاند و موقعیت اجتماعی والایی را که طی یک قرن کسب کرده بودند، استوار سازد .میکلانژ که بیش از دیگر هنرمندان نماینده این تغییر موقعیت اجتماعی بودو نیز کازیمو د مدیچی – حامی برجسته هنرمندان در آن زمان – به عنوان روسای آکادمی نامبرده برگزیده شدند . علاوه بر سی و شش هنرمند انتخابی ، خبرگان و نظریه پردازان هنری نیز می توانستند به عضویت آکادمی مزبور درآیند .در این آکادمی برنامه جامعی که جای روش سنتی آموزش کارگاهی را بگیرد، وجود نداشت، ولی هندسه و کالبد شناسی جزو درسهای اصلی بودند.
دومین آکادمی هنری مهم با نام (آکادمی لوقاقدیس)در رم برپا شد (1593)و فدریگوتسوکاری ریاست آن را بر عهده داشت . اگر چه این آکادمی، بیش از (آکادمی طراحی) فلورانس به آموزش عملی و حرفه ای اهمیت می داد ، درسهای نظری هم در برنامه آن گنجانده شده بود زیرا در اینجا نیز، تثبیت اعتبار اجتماعی هنرمند هدف اصلی بود .
بعدها در میلان سازمانی همانند آکادمی رم توسط کاردینال فدریگو برومتو به وجود آمد (1620)ولی در این زمان ، واژه آکادمی بیشتر به کارگاه استادان نقاشی یا کاخ هنر پرورانی اطلاق می شد که هنرمندان در آنجا گرد آمدند و از روی (مدل) زنده طراحی   می کردند .مشهورترین نمونه از این دست ،(آکادمی کاراتچی) در بلونیا، که شاگردان برجسته ای را پرورد.
در فرانسه، جمعی از نقاشان ، با همان انگیزه کسب اعتبار اجتماعی و مقابله با اصناف، لویی چهاردهم را واداشتند تا (آکادمی نقاشی و مجسمه سازی )پاریس را بنیان نهد (1648). البته تحکیم قطعی آکادمی در زمان کلبر(دولتمرد مقتدرفرانسه )عملی شد. کلبر و لبرون که طی چند دهه ریاست آکادمی را بر عهده داشت این نهاد را وسیله تحمیل اصول و معیارهای رسمی بر سلیقه عمومی قرار دادند. از آن زمان، اصطلاح هنر آکادمیک برای نخستین بار معنای دقیق و روشنی به خود گرفت .
در آکادمی پاریس چنین انگاشته می شد که مسایل اجرا و درک هنر، و پرورش سلیقه را می توان به حوزه ادراک عقلانی آورد و به مفاهیمی ساده بدل کرد که قابل آموختن و درس دادن باشند. این پدیده آکادمی گرایی در چارچوب آکادمی لبرون را شاید بتوان نمودی از خردگرایی دوران روشنگری به شمارآورد. در واقع ، اصول نظری آکادمیک بر کلاسیک گرایی رنسانس استوار بوده و بی سبب نیست که شعبه ای از آکادمی پاریس در رم برپا شد(1666) تا هنرجویان ممتاز بتوانند آثار باستانی را در مکان اصلی شان مطالعه کنند . در واپسین سالهای پادشاهی لویی چهاردهم، ستیز طرح و رنگ در آکادمی در گرفت و دو جناح روینس گرا و پوسن گرا به وجود آمدند .
در نیمه دوم سده هفدهم، در آلمان ، اسپانیا، و نقاط دیگر اروپا چندین آکادمی هنری شکل گرفتند . چنانچه در 1720، نوزده آکادمی در اروپا فعالیت می کردند . تا نیمه سده هجدهم تحول مهمی در روند شکل گیری آکادمی های هنری رخ نداد . در میان بیش از صد آکادمی که تا پایان سده هجدهم در سراسر اروپا به وجود آمدند ،(آکادمی سلطنتی هنر )]لندن[ مهم ترین بود(1768).
پیدایی این آکادمی ها بیشتر محصول وقوف دولتها بر این نکته بود که هنر باید عمومیت یابد و در زندگی اجتماعی نقشی بر عهده گیرد .کلیسا و دربار دیگر یگانه حامی هنر به شمار نمی آمدند . اما همراه با رشد صنعت و تجارت ، اهمیت اقتصادی (طرح)خوب منجر به حمایت رسمی از آکادمی های آموزشی شد. ترویج نئوکلاسی سیسم  نیز پیوندی تنگاتنگ با همین جریان داشت .آکادمی ها در سراسر اروپا شور بازگشت به هنر کلاسیک باستان را دامن می زدند .از این رو ، التفات به موضوع ها و مضمونهای باستانی ، رونگاری از مجسمه های عتیق ، و طراحی از (مدل) زنده به روشی دقیق اهمیتی بسیار یافتند .اما از همان زمان ، مخالفت با اعضای اصلی آکادمی ها آغاز شد . در واپسین دهه سده هجدهم ، شور انقلابی بسیاری از هنرمندان فرانسوی ، به رهبری داوید ، سبب انحلال آکادمی پاریس شد (1793). ولی پس از تجربه های مختلف ، و جایگزینی اعضای جدید ، آکادمی پاریس با نام (آکادمی هنرهای زیبا)کارش را از نو شروع کرد (1816).
آنچه برای آکادمی تهدیدی اساسی به شمار می آمد، انگاری بود که رمانتیک ها از هنرمند در ذهن داشتند.از این دیدگاه هنرمند    نابغه ای بود که آثارش را در پرتوالهام هنری می آفرید و الهام نیز آموختنی و قانونمند نمی بود . مفهوم (هنرمند – نابغه )برای نخستین بار در نوشته های زیبایی شناسان انگلیسی سده هجدهم طرح شدو سپس کانت آن را به ضابطه درآورد. در پی کاهش حمایت اشرافیت ، و به سبب ژرف تر شدن شکاف میان هنرمندان نوآورو مخاطبان بورژوا، مخالفت با آکادمی ها فزونی گرفت . به راستی ، همه هنرمندان برجسته و نوآور سده نوزدهم پایگاه هایی بیرون از آکادمی ها داشتند و در جستجوی راههایی سوای مجاری انقلاب هنری سده نوزدهم رخ داد ، و سرانجام ، امپرسیونیست ها مقبولیت عام یافتند ، این اختلاف بیش از آن آشکار شده بود که نادیده گرفته شود.
روند انتقاد علیه آکادمی ها و هنر آکادمیک به مرحله ای رسید که دو جبهه به ظاهر آشتی ناپذیردر عرصه هنر به وجود آمدند . ولی حرکتهای آزاد منشانه آکادمی ها ، و نیز افزایش شمار مدارس هنری که به انحصارهای آکادمیک پایان داد ، سرانجام دو جبهه را به هم نزدیک کرد . امروز آکادمی های بر حدی از تواناییهای فنی تاکید دارند که از هر هنرمندی ، با هر دیدگاه ، انتظار می رود .از سوی دیگر ، در سده بیستم بیشتر جنبشهای زیبایی شناختی ، هر چند در زمان خود انقلابی تلقی می شدند،(آکادمی گرایی)خاص خود را پدید می آورند زیرا پیروان از حد برداشتهای شیوه گرایانه از کار بنیانگذاران فراتر نمی روند. بنابراین ، می توان گفت اختلاف میان نوآوری هنری و واپسگرایی (آکادمیک )همچنان پابرجا است .
در ایران اگر چه هیچگاه آکادمی هنری (در معنای که مشروح افتاد)به وجود نیامد ، تدریس به روش مدارس هنری اروپا، و گرایش به هنر آکادمیک از میانه سده نوزدهم آغاز شد . صنیع الملک نخستین هنرستان نقاشی و چاپ را در ایران به راه انداخت (1861/1278ق). در سالهای بعد ،مدرسه صنایع مستظرقه به همت کمال الملک و به ریاست او برپا شد (1911/1329ق). این مدرسه که جنبه نیمه دولتی داشت بعدا تحت نظر وزارت معارف درآمد ، ولی نتوانست به کار خود ادامه دهد. سپس دانشکده هنرهای زیبا با سه شعبه معماری، نقاشی و پیکره سازی طبق الگوی مدرسه هنرهای زیبا ]پاریس[ با معلمان ایرانی و اروپاییبه راه افتاد (1941/1319ش). تاسیس این مدرسه هنری، و تبدیل بعدی آن به دانشکده ای وابسته به دانشگاه تهران را می توان چون نقطه عطفی در تحول هنر معاصر ایران به شمار آورد .

دایره النعارف هنر، رویین پاکباز

Select your comment provider from settings.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

علاقمندی ها 0